پرنده ی سه پا
به ادامه مطلب بروید ...
در همان شروع سریال دو لشکر عظیم در مقابل هم صف آرایی می کنند و با شروع جنگ راوی داستان می گوید :
« در 108 سال قبل از میلاد مسیح قوم چوسون در سراسر جزیره هان بان و دشت لیائو دونگ با سواران نیرومند قوم هان می جنگید ، بعد از یکسال جنگ قوم چوسون نابود شد. بعد از آن قوم هان کشور های ناک رانگ، جین بیون، لیم دون و هیون تو گون را در مناطق چوسون قدیم بوجود آورد. این چهار گروه ظالم و ستمگر بودند و ساکنان چوسون قدیم را از مناطقشان بیرون کردند و بنابر این بیشتر آنان آواره شدند.
با افزایش سختگیری ها ، مقاومت آوارگان چوسون قدیم آغاز شد و در راس همه آن ها هه مو سو بود. »
بعد از سخنان راوی به هیون تو گون جایی که مسابقه ای در حال برگزاریست می رویم !
گوم وا ( ولیعهد بویو ) مسابقه ی خود را مقابل فردی دیگر می برد و برای گرفتن جایزه نزد حاکم می رود اما پیش از گرفتن جایزه فرد دیگری خواستار مبارزه با وی می شود.
در حقیقت آن شخص هه مو سو است و با گوم وا مبارزه می کند در حین این مبارزه ی ساختگی که هدف از آن آزادی آوارگان تحت اسارت سلسله ی هان است هه مو سو موفق به کشن فرماندار هیون تو گون نمی شود و سفیر سلسله ی هان کشته می شود
اما گوم وا برای محافظت از هه مو سو زخمی می شود و همه افراد عقب نشینی می کنند !
پادشاه بویو ( پدر گوم وا ) با پناه دادن آوارگان موافق است اما نخست وزیر بویو (بو دیوک بول ) با این کار موافق نیست چرا که عاقبت این کار را جنگ با هان و نابودی می داند چون مملکت هان دارای سلاح هایی فولادی است و کشوری نمی تواند با آنان بجنگد و پیروز شود.
( در این سریال سلاح های فولادی بسیار مهم اند، این سلاح ها عامل مهم در پیروزی ملت هان هستند و دیگر کشور ها به دلیل پیشرفته بودن صنعت سلاح سازی هان از جنگ با این کشور بیم دارند )
در این سریال نقشی جدید را می بینید و آن هم کاهنان معبد هستند که کار هایی از قبیل پیش گویی و مشورت با پادشاه را انجام می دهند.
ادامه :
کاهن اعظم بویو ( یومیول ) که در قصری به نام قصر پیشگویی زندگی می کند مطلب مهمی را به پادشاه میگوید.
یومیول در مورد پرنده ای 3 پا می گوید و از اینکه نمی داند این پرنده برای بویو خوش یمن است یا نه ! پرنده ی 2 پا به معنی پادشاه و ولیعهد است اما پرنده ی 3 پا ؟
هه مو سو در حال برنامه ریزی جهت حمله به نیرو های هان است و گوم-وا وظیفه تامین شمشیر ها را بر عهده دارد. همچنین هه مو سو به سربازانش در مورد چگونگی اجرای نقشه می گوید.
هیون تو هم جلسه ای تشکیل داده و تمامی قبایل اطراف را دعوت می کند. این جلسه در مورد توقف هه مو سو و نیروهایش است !
گوم وا و نخست وزیر هم به جای پادشاه بویو به هیون تو می روند.
این زنی که میبینید بانو یو-هوا است دختر رئیس قبیله ی هابیک.
این جلسه شروع می شود و در واقع هدف هیون تو از این جلسه زهر چشم گرفتن از دیگر قبایل است تا به هه مو سو کمک نکنند. در این جلسه ارتش آهنین رو نمایی می شود و در جلوی نمایندگان قبایل مختلف ارتش آهنین آوارگانی که فرار کرده بودند را قتل عام می کند.
از میان نمایندگان فقط بانو یو-هوا جرات می کند و به فرماندار هیون تو اعتراض می کند و به زندان می افتد اما گوم وا که عاشق وی شده است با کمک دوستش یانگ-جونگ او را از زندان آزاد می کند.
خبر قتل عام و اینکه هیون تو قبایل دیگر رو تهدید کرده که به هه مو سو کمک نکنند میرسه و هه مو سو افرادی رو میفرسته تا به گوم وا بگند زودتر سلاح ها رو آماده کنه !
نخست وزیر بویو گوم وا را وقتی سلاح ها رو آماده می کرد میبینه
نخست وزیر شبانه با پادشاه در مورد پرنده 3 پا حرف میزنه و میگه فکر میکنم که یه قهرمان جدید ظهور میکنه و اونم هه مو سو هست و هه مو سو در رویای امپراطور شدن هست و باید از شرش خلاص شد.
نخست وزیر گوم وا رو که از پشت گوش وایساده بوده رو میبینه و خنجری پرتاب میکنه که گوم وا زخمی میشه اما کسی نمیفهمه که اون گوش وایساده بود جز نخست وزیر
نگهبانا هم دنبال شخص مزاحم می گردند و این باعث میشه پسر گوم وا ( دِسو ) بیدار بشه و همسرش ( بانو چویی جواهری در قصر ) بهش میگه که بچمون خیلی ترسیده و بیا بخوابونش ولی گوم وا میگه من کار مهمی دارم و میره
نخست وزیر هم که به گوم وا شک کرده دنبالش میره ، فرستاده هه مو سو به ملاقات گوم وا میاد و گوم وا میگه که به هه مو سو اطلاع بده که لشکر کشی رو عقب بندازه اما موقعبرگشت نخست وزیر با خنجرش اونو میکشه !
گوم وا هم که نخست وزیر رو میبینه بهش میگه که اگه لو برم تو رو میکشم و اون هم میگه من از مرگ نمیترسم ولی اگه منو بکشی پادشاه و بویو با هم میمیرند.
هر دو با هم به پیش پادشاه میرن و پادشاه وقتی میفهمه پسرش با هه مو سو دوست هست عصبانی میشه و با شمشیر زخمیش میکنه !
گوم وا به پدرش میگه که هه مو سو میتونه قبایل رو با هم متحد کنه برای جنگ با هان و میگه که به هه مو سو اطمینان داره و بر سر جان خودش قسم میخوره
گوم وا قصر رو ترک میکنه تا هه مو سو رو ببینه اما هه مو سو رفت که به نیرو های هان حمله کنه !
هه مو سو به نیرو های هان حمله میکنه اما میفهمه که ارتش آهنی پشت این قضیه است و با پرتاب تیر به سمت زره اون ها متوجه میشه که تیر از زره عبور نمیکنه
افراد هه مو سو از ارتش آهنی شکست میخورن و یکی بعد از دیگری کشته میشن تا هه مو سو دستور عقب نشینی میده اما خودش توسط نیزه یکی از افراد ارتش آهنی (سواره نظام ) به داخل رودخانه میوفته.
گوم وا هم که از موضوع با خبر میشه گروه تجسس تشکیل میده تا هه مو سو رو پیدا کنند سواره نظام هم به دنبال جنازه هه مو سو میگرده.
اما یو-هوا به همراه خدمتکارش کنار رودخانه هستند که مردی رو روی آب شناور می بینند و اون رو نجات میدن و پس از سه روز هه مو سو به هوش میاد.
هه مو سو و یو هوا لب رودخانه می روند و یو هوا نام هه مو سو رو میپرسه اما او نامش رو فاش نمیکنه
یو هوا از هه مو سو در خواست میکنه که نقش شوهرش رو بازی کنه تا از ازدواج اجباری با فردی که نمیشناسه خلاص بشه
یو هوا می گوید که هه مو سو را دوست دارد و حاضر است با او ازدواج کند زیرا از شجاعت هه مو سو در نجات آوارگان خوشش می آید.
سواره نظام به دهکده هابیک میرسد و مردم را تهدید میکنه اگر هه مو سو رو دیده باشن و از او مراقبت کنن همه رو میکشن و …
مشاور پدر یو هوا که هه مو سو و یو هوا را با هم دیده به پدر یو هوا قضیه را میگوید و شک می کنند که او کیست و میگوید باید به سواره نظام اطلاع دهیم
یو-هوا هم که با هه مو سو شک کرده است از او میپرسد که نام واقعی اش چیست ولی او اسم دیگری را به زبان می آورد . یو هوا آمدن سواره نظام را به هه مو سو اطلاع میدهد و میگوید که قبیله ی آنان را تهدید به نابودی کرده اند و یو هوا از اینکه ان شخص هه مو سو نیست ناامید می شود و کلبه را ترک میکند.
هه مو-سو به بیرون از کلبه می آید و حرفهای یو-ههوا و خدمتکارش را می شنود یو هوا میگوید که امیدوار بود او هه مو سو باشد. یو هوا عاشق هه مو سو شده بود .
سواره نظام به همراه پدر یو-هوا به کلبه می آیند ولی هه مو سو رو پیدا نمی کنند چون اون رفته بود….